ن : حمیــدشیخ حسینی
ت : پنج شنبه 27 مهر 1391
ز : 5:7 بعد از ظهر |
+
آنسـوتر از تمامی قـول وقـرار ها..
پاییـز را قدم زده ام بـی تو بارها..
پاییز کوچه با دو سه تـا تــاک ریخـته..
هــی برگ برگ می تکد از شاخسـارها..
امروز جمعه، چندم آذر، خیـــال کن..
داری قرار بــا من دل بیقرار...هـا..
یک تخت، تخت ساده چوب، من و تو و.....
گنجشـک های جاده چالوس،سارها..
یک باغ در تصــرف شوم کلاغ ها..
یک کاج در محـاصره قارقارها..
قلیان و چای، طعم غزل بر لبـان من..
چشـم تو، شاه بیت همه شـاهکارها..
من جنـگلم، به مخمل خورشید متهـم..
سر می کشـند از در و دیوار، دار ها..
من زنده ام هنوز ولـی گوش کن، ببین..
سر می رسند از همه جا لاشخــوارها..
یلدا ترین شب از شب گیـسـوی باغ را..
می زخمم از چکاچک خـون انارها..
بگذار عاشـقـانه بمیـرم به پـای تو..
گردن بگیر مرگ مرا گـرچه دار ها.....
ای گردباد خسته ی بی تکسـوار! های!..
گم کرده ایم رد تو را در غبارها..
یک شـب بیا تو با چمدانی پر از سلام..
در ازدحام مـبـهم سوت قطـارها..
بـاز آن نگاه مخمـلی نخ نمای را..
چون گل بدوز بر تـن ما وصـله دارها..
ما خسـته ها، فنا شده ها،ور شکسته ها..
ما بد قواره ها، یله ها، بـد بیار ها..
امروز جمعه، چندم آذر، خیال کن..
هی چکه چکه می چکم ازانتظــارها..
تو می رسـی و هلهله برپاست خوب من..
دسـتی تکـان بده به سرور چنارها..
این کوچه باغ با دو سه تـا تـــاک ریخـته..
هی برگ برگ می تکد از شـاخسارها..
این بیت ، سـمتِ مبـهمِ بارانِ دیرگاه..
این کوچه را قدم زده ام بی تو بارها..
:: موضوعات مرتبط:
این کوچــــــــه را،
،
:: برچسبها:
شبــــــــ,
شعر,
رباعی,
دو,
بیتی,
غزل,
,